دانلود آهنگ جدید محسن زندی کفشها
دانلود آهنگ جدید از محسن زندی به نام کفشها
Download New Song Mohsen Zandi Kafshha
دانلود آهنگ غمگین از تظاهر به زنده بودن و اما هر لحظه هزاران بار مردن
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ محسن زندی کفشها
ترک عادت های بد انگیزه میخواد دوست من
پیرم را دراورد این فکر این چه تکرار احمقانه ای است ازبشر
تا کی تحمل این جبر این همه درد و حسرت و فقر
این تولد و این مرگ و این مرگ هیچ یک از ما نمیدانیم چه میخواهیم از زندگی
تنها با قراردادهای مسخره روابط مسخره تر خودمان را شکل می دهیم
هر روز تکثیر می شویم در قالب انسان عاری از هرگونه تفکر
و هرروز گرد این نقاط میچرخیم عشق هدف آرامش لذت قدرت رفاه
و تمام کلماتی از این قبیل که ساختیم تا بفهمیم حقیقت بودن ما چیست
اما مگر کسی از ما توقع اندیشیدن دارد پس پیش به سوی خوشبختی
هه خوشبختی یادم میآید یک شب طبق معمول همیشه قبل از خواب
بیخوابی سراغم امد کفشهایم را پوشیدم و رفتم قدمی بزنم
اما این بار چند ساعتی میشد که راه میرفتم یک مرتبه ایستادم
از شدت سوزش انگشتان پا هایم به اطرافم نگاه می کم مات و مبهوت
تیر چراغ برقی که روشنایی اش آرام می سوخت
باران که از لابلای موهای سرم در چشمم سرازیر بود
پارکی که در زیر پای برگهای پاییزی جان باخته بود
خانه های خاموش و چراغ اتاق نگهبانی کتابخانه ای که پشت سر من بود
و زردی ان در چشممیطد بخاری که از دهنم خارج میشد
و سکوتی که هم جان می گرفت و هم جان می بخشید
دانلود آهنگ جدید کفشها از محسن زندی
و سوزی که تا عمق استخوان می رفت
اینها همه تصویری از تو جلوی چشمانم نمایان می کرد
نمیدانم چرا نمیدانم تو آنجا چکار میکردی
اما ارچه بود تو بودی تو یعنی همان مرز بین حقیقت تا رویای من
تو قطره های باران بر روی کفش هایم میکوبید خیره شدم به کفشها
خسته بودم خسته بودم از فهمیدن و دانستن
از تظاهر به زنده بودن و اما هر لحظه هزاران بار مردن زیر لب آرام زمزمه میکردم
در گور سرد من دیگر نمیشود دستی به گیتار کشید و شعری نوشت
پایان مردی تنها جشن موریانه ها نابودی سلول به سلول خشت به خشت
و همانطور که کفشهایم را نگاه میکردم متوجه شدم چقدر شبیه کفشهایم هستم
شروع کردم از خودم سوال پرسیدن تقریبا برای رسیدن به هر مقصد و مکانی کفش ها لازم هستند
اما چرا به محض رسیدن آنها را پشت سر میگذارند در انتظار همچون من
من چه موجود عجیبی چه دنیای غریبی چقدر درد دارد این من و چقدر تلخ است انتظار کشیدن
که شاید ظاهر شود دوباره آن منی که دلم برایش تنگ است
بگوید بس کن دیوانه هیچ دستی برای لمس دستان تو نیست
هیچ فهمی برای درک هذیان تو نیست
و هیچ قلبی نمی تپد برای کسی که با کفش هایش حرف میزند
حرف میزدم با کفش هایم حرف میزدم
مگر من سفر نکردم و نگذشتم از تمام وابستگی های خود
با پای خسته از آسمان و خورشید و دریا
اما چرا من هرچی می رفتم نزدیکتر میشدم به آنهایی که قلب مرا شکستند
ناگهان کفشهایم گفتند اشک هایت را پاککن خیلی از آدمها از بوی بد پا هم کثیف تر هستند
یادشان میرود کفش ها چقدر تحمل شان می کنند
و این تحمل کردن است که عمر مارا کوتاه کرده و عمر پاها را طولانی و البته لذت بخش
من هم ارام گفتم نمیدانم پای بی وفای من کجاست
اما میدانم با کفش دیگزی و دیگری و دیگری روزگار خود را میگدراند